یعنی ی کاری کرد کارستون
من خواب بودم دخترک ساعت ده و نیم بیدارشد. منم بیدار کرد پاشدم براش پویا زدم و بهش گفتم خوابم میاد توی همون سالن خوابیدم. خوابم برد و دیگه نفهمیدم چی شد
فقط ساعت 12 با صداش از خواب بیدارشدم. با آرامش ایستاده بود کنارم و گفت مامان ی مارمولک داره روت راه میره. و با انگشتش نشون روی کتفم رو نشون داد  نگاه کردم دیدم راست میگه فقط اینکه مارمولکه مرده بود خشک شده بود، ی ت دادم مارمولکه از تنم افتاد پایین. با سعی در حفظ آرامش بدون جیغ ولی با صدای بلند گفتم برشششش دااااار
دخترک ترسید و گفت باشه باشه الان برمیدارم ولی ب علی آقا نگی ااا
مارمولکه رو با دستش برداشت و گفت ببین ببین مرده
منم ترسیدم یهو ولش کنه باز روی من دستش رو گرفتم ک از دستش ول نشه گفتم بروبرو
اونم زود رفت مارمولک انداخت تو حیاط
بعد اومد گفت این همونه ک تو حیاط مرده بود از تو حیاط آورده بودم
منم برا اینکه نگم ترسیدم گفتم عزیزم مارمولک سمی هست نباید برش داشت اصلن. برای چی برش داشتی
گفت آخه تو خواب بودی من هرکار کردم بیدارنشدی. اینجوری خواستم بترسی بیدار بشی
توضیحات تکمیلی: تو خونه ی ما سوسک و مارمولک بمیره همینجور جسدش میمونه رو زمین چون من خیلی بدم میاد بردارم آقامون هم تنبله
این مارمولکه هم یه هفته است آقامون کشته بود جلوی در ورودی و منتظر بودیم مورچه ها ببرنش. و هر وقت از در میامدیم تو با دخترک میدیدمش. ازش میپرسم یک ساعت و نیم من خواب بودن تو چکار میکردی؟ میگه نیدونم



بعدا نوشت:

اواین گفتگوی ما درمورد خدا:

میگع من یه چیزی رو اندازه خدا دوس دارم (یادم نیست چیو میگفت)

گفتم خدا مگه بزرگه

گفت اره تو شبکه پویا دیدم صورتشم زرده 

گفتم مهربونه؟

-آره

-دوسش داری

- اره . خدا مارو ساخته. ببین بابا و آقاجون این خونه رو ساختن. خدا هم منو تو دل ساخته وقتی کوچیک بودم


نمیدونم اینارو کی بهش گفته. حدس میزنم تو مهدکودک


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها