هزاران چیز میاد واسه نوشتن و میره. میاد میره هی نمینویسم مهم ها گم نشن لابلای شلوغی
یه موقع هایی بعضی از پست ها هستند ک وقتی مینویسمشون پیش خودم میگم انقدر مهمه ک نمیخام تا مدتها چیزی بیاد روش و قدیمیش کنه و از نظر بندازتش. اون پستها همیشه مهم میمونند فقط لابلای شلوغی گم میشن.
امشب دوست داشتم سلامی هم بکنیم ب خدا و ازش بپرسم هی حواست هست ب زندگی من یا نه؟ حالیته چی میگم ؟ نخند دهه . نه حالیت نیست
ناراحتم عصبانی ام از کی ؟ از خودت اره از خودت فقط . دوست دارم مسئولیت هیچی رو نپذیرم و بگم داری چیکار میکنی ک هرچی شد تو کردی ک الان داری چیکار میکنی با زندگی من. هی با تواما میشنوی یا کری؟؟؟
اره ناراحتم عصبانی و تو مقصری تو کردی
من برخلاف دستورات تو عمل میکنم. و تو برخلاف خواسته های من. لج میکنی با من؟؟؟ مگه بچه ای ؟؟ لج نکن باهام . باهام راه بیا .
خوشحالی داری بدی؟؟؟؟؟
عادی ام . فقط واسه اینکه عادت کردم. همین
میخواستم اون روانشناسه رو بنویسم ماجرای اون قلبه که میخ اخرو حتی در هم بیاری قلب فرو میریزه و ویران میشه. قلبی ک جای سالم روش نیست
چقدر نوشته های این پست میتونست طولانی تر باشه.
بعدا نوشت :عجیب بود . چیزی ننوشته بودم واسه عنوان این پست یهو دستم رفت بی اراده تو قسمت عنوان. انگار یکی دستمو گرفت و تایپ کرد.
درباره این سایت